دگر هيچ
شمعيم و دلي مشعلهافروز و دگر هيچ
شب تا به سحر گريهي جانسوز و دگر هيچ
افسانه بود معني ديدار، که دادند
در پرده يکي وعدهي مرموز و دگر هيچ
خواهي که شوي باخبر از کشف و کرامات
مردانگي و عشق بياموز و دگر هيچ
زين قوم چه خواهي؟ که بهين پيشهورانش
گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هيچ
زين مدرسه هرگز مطلب علم که اينجاست
لوحي سيه و چند بدآموز و دگر هيچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گيتي
ديدار رخ يار دلافروز و دگر هيچ